حسرتی که به اندازه یک قاب بود!

IMG_0733

در بازدیدها برای تکمیل پرونده کودکان کار ساکن در محل، آرزوی بچه ها را پرسیده بودم. بعد از چنددهفته از مرکز پرتو سر زده به خانه فرهاد رفتم . در را که باز کرد جیغی از سر شادی کشید و گفت: «خدای من تلوزیون!! ممنون خاله! دیگه می‌تونم بازی‌های پرسپولیس رو ببینم، حتی می تونم گل های مهدی طارمی رو هم ببینم خاله»
تلویزیون را که به اتاق بردم، خواهر کوچکتر فرهاد به سمتش دوید و گفت:« خاله روشن میشه؟ برنامه کودک هم داره؟»
دو خواهر بزرگ فرهاد بیشتر از همه از دیدن تلویزیون و تنظیم شبکه هایش خوشحال شدند، آنها به همراه مادرشان لیف می‌بافند تا فرهاد در مترو بفروشد و خرج زندگی شش نفره‌شان را تامین کند. خواهرهای فرهاد که بین 15 تا 17 ساله هستند، مدام در خانه مشغول بافتن لیف‌ حمام هستند و آرزوشان این بود که سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیون را ببینند تا حوصله‌شان سر نرود. پدر خانواده کارگر بیکار شده است و عملا نقشی در تامین معش خانواده ندارد.
مرکز پرتو با همکاری همراهان همیشگی تلاش کرد با خرید و اهدای یک دستگاه تلویزیون به خانواده بی بضاعت فرهاد که کودک کار است، آرزویشان را برآورده کند. گاهی یک حسرت و یک آرزو به اندازه قاب تلوزیون است همین‌قدر ساده، همین‌قدر کوچک…