گاهی دلم بشدت برای خودم تنگ می شود، برای آن دخترک شوخ و شنگ بازیگوشی که روزگاری بیخیال از همه دنیا زندگی می کرد و از روزمرگی هایش لذت میبرد.
برای به یاد آوردن خندههای آن دختر، رقص موهایش در باد، صدای تق تق کفشهای پاشنه بلند و شکوفههای گل سرخ روی پیراهنش باید قرنها به عقب برگردم؛ در قلب آن دختر دیروز- اکنون در من زنی غمگین زندگی میکند که از رنجی خسته است که از آن او نیست؛ رنج هزارن زن و مرد کارتن خوابی که چونان اشباحی متحرک در سیاهی شب میخزند و مرگ را به انتظار نشسته اند.
خسته از زنان و دختران نورسی که جوانیشان را در لوله های زر ورقی دود میکنند، در من! زنی عزادار مامِ دندان ریخته وطن است، سیاه پوش زنان اسیر در اعتیادی که در کامشان مزه قرص نان و قرص برنج فرقی ندارد.
هر شب و هرشب فکر پاتوق ها، سرما، گرسنگی، تهیه اقلام، اینکه امشب چند زن کتک خورده، چند دختر فراری، چند تن دریده شده از تعرض به مرکزم مراجعه می کنند خواب را از چشمانش می رباید.
این زن که خاکستر ماتم روی دامن تیره بدون گل و پولکش نشسته، چطور با کفش پاشنه دارد و پیراهن حریر، تا زانو توی لجن و زباله و مدفوع موجود در پاتوق ها فرو برود، او کفش کتانی می پوشد و لباس هایش به جای عطر فرانسوی، بوی دود پلاستیک می دهد و در روز عطر هوای پاتوق ها را بیشتر از بوی گل ها استشمام می کند.
کودکانش را کنار آسیب بزرگ می کند و ترس آسیب نرسیدن به آنها را به استرس های روزمره اش اضافه می کند. هر روز برای کودکان ویلان مانده در دست والدین آسیب دیده دعا می کند و به خدای کارتن خواب ها اعتقادی عمیق دارد.
عکس از: #نازنینکاظمینوا
مکان: کانکس خدمات کاهش اسیب #نورسپیدهدایت در منطقه #خلازیل