سپیده علیزاده گفت: در مورد زنان و اداره شلترهای زنانه وضعیت بسیار بدتر است. من و همکارانم در طول این سالها مورد انواع تهمتها و تحقیرهای جنسیتی بوده و هستیم، بسیاری از مسئولین و مردم به شلترهای ما به چشم خانه فساد و به ما به عنوان اداره کنندگان این اماکن نگاه میکنند.
تاثیر شیوع کرونا بر گروههای آسیب پذیر اجتماعی مانند افراد درگیر آسیب اعتیاد و اثرگذاری این بیماری بر فعالیتهای مدنی افرادی که از این گروهها حمایت میکنند موضوعی است که کمتر مورد بررسی قرار گرفته، سپیده علیزاده مدیر موسسه «نور سپید هدایت» که در زمینه کاهش آسیب زنان و کودکان فعال است در گفتگو با دیدار، از دشواریهای کار مدنی به ویژه زمانی که پای زنان در میان باشد و همچنین وضعیت خدمات رسانی به گروههای آسیب در زمان شیوع کرونا، میگوید.
«نور سپید هدایت» خانهای برای بی خانمانها
سپیده علیزاده در ابتدا و در معرفی موسسه «نور سپید هدایت» گفت: موسسه ما در سال ۱۳۸۸ با مجوز سازمان بهزیستی و همکاری شهرداری منطقه ۱۲ با هدف کاهش آسیب اعتیاد در زنان و کودکان ثبت شد. ما در موسسه به زنان آسیب دیده و یا بی سرپناه به صورت رایگان خدمات اقامتی و کاهش آسیب از جمله غذا، جای خواب، امکان نظافت، مکانی برای در امان بودن از آسیب بیشتر ارائه میدهیم و روزانه پذیرای حدود صد زن هستیم. مرکز ما همیشه و شبانهروزی باز است، هرچند بیشتر مراجعه کنندگان ما زنان دچار اعتیادند، اما مرکز ما پذیرای زنانی که به هر دلیل از جمله خشونت خانگی یا ترک خانه، بی سرپناه شدهاند نیز هست. به عنوان مثال زنان باردار یا مادرانی که به همراه کودکانشان خانه را ترک کردهاند به ما مراجعه میکنند و تا وقتی به مرکز دیگری ارجاعشان دهیم در کنار ما میمانند.
کسی زحمات ما را ندید!
سپیده علیزاده در ادامه به دشواریهای خدمات رسانی در ایام شیوع کرونا و فقدان حمایتهای دولتی اشاره کرد و گفت: در ایام شیوع کرونا تردد به مرکز ما زیاد بود، روزانه بیش از ۱۶۰ زن مراجعه میکردند و این به معنای ضرورت توزیع روزانه ۱۶۰ ماسک و استفاده از حجم زیادی از مواد ضدعفونی کننده برای مراجعین و پرسنل بود. برای تهیه این اقلام خیلی در مضیقه بودیم. از طرف هیچ نهادی هم مورد حمایت قرار نگرفتیم، در ادامه کار مانند همیشه خودمان دست به کارشدیم و برای تهیه اقلام بهداشتی حمایت جذب کردیم. کار با زنان کارتن خواب در ایام کرونا سخت است. بهرغم آموزشهای زیاد یا از زدن ماسک سرباز میزنند یا آن را به سرعت آلوده میکنند، بنابراین مجبوریم روزانه چند نوبت ماسک توزیع کنیم. دشواری تهیه ماسک هنوز هم ادامه دارد، جالب است که هیچ کس به مددکاران و سایر پرسنلی که ۲۴ ساعته در گرمخانهها، شلترها، دی آی سی، گروههای گشت زنی و مراکز درمانی نگهدارنده با متادون خدمات میدهند و در واقع با جانشان بازی میکنند، توجهی نمیکند، زحمات این عزیزان نه از طرف جامعه و نه نهادهای دولتی دیده نمیشود.
نگاه تحقیر آمیز و دشواری جذب حمایت برای زنان
علیزاده در توضیح دلیل بی مهری و بی توجهی به فعالان حوزه آسیبهای زنان گفت: «کار کردن در حوزه آسیبهای اجتماعی خاصه اعتیاد و به ویژه زنان به دلیل نگاه تبعیضآمیز و حتی تحقیرآمیزی که وجود دارد دشوار است. مثلا خیرین و مردم از فعالیتهایی، چون مدرسه سازی، کمک به بیماران، رسیدگی به کودکان بی سرپرست و … به راحتی حمایت و حس میکنند کارشان خیر و مفید است، اما وقتی پای مسئله آسیب و به ویژه زنان به میان میآید این نگاه وجود دارد که اینها زنان فراری، معتاد و تن فروشی هستند که دلیلی برای کمک به آنها وجود ندارد و اساسا حمایت از آنها بیفایده و غیرضرور است. این نگاه و این قبیل برچسپ زدنها حتی نسبت به مددکاران فعال در حوزه آسیب زنان هم وجود دارد.
این نگاه ریشه در عدم اطلاع رسانی و فقدان آگاهی اجتماعی در خصوص ضرورت توجه به آسیبهای اجتماعی دارد، به عنوان مثال در خصوص آسیب اعتیاد این برداشت وجود دارد که، چون معتاد ترک نمیکند خدمات رسانی به او کار بیهودهای است، در حالی که هدف ما در همین مرکز کم کردن آسیب است؛ به عنوان مثال اگر فرد از تزریق به سمت مصرف مواد کم خطر روی بیاورد برای ما قدم بزرگی است، یا اینکه فرد را متقاعد کنیم از سرنگ استریل استفاده کند و سرنگ و سوزن استریل در اختیارش قرار دهیم گام مهمی در کاهش آسیب برداشتهایم و میتواند مثلا در کاهش آمار ایدز بسیار موثر باشد. این ضرورت، اما برای بسیاری قابل فهم نیست.»
تلاش میکنند شلترها تعطیل شوند!
سپیده علیزاده در ادامه بحث فقدان آگاهی در خصوص ضرورت کاهش آسیب گفت: «نمونه دیگری از این نبود آگاهی در میان مردم نسبت به ضرورت حمایت از افراد دچار آسیب، در نحوه برخورد مردم با شلترها یا مراکز دی ای سی دیده میشود. اغلب مردم نه تنها هیچ همدلی با افراد ساکن در این مراکز ندارند بلکه در کنار خیرین و بزرگان محل فشار میآورند که مرکز تعطیل شود و برای تعطیل کردن آن هر کاری میکنند. هیچ درکی از این مساله که افراد دچار آسیب هم بخشی از جامعه هستند وجود ندارد، ما همواره تصور میکنیم فاجعه از ما دور است، در حالی که هر کدام از عزیزان ما میتواند به این وضعیت دچار شود، زنان و مردان معتاد هم در ابتدا در این شرایط نبودهاند.»
شلترهای زنان خانه فساد نیستند
سپیده علیزاده در ادامه گفت: «نگاه غلط، تحقیرآمیز و کلیشهای که به گروههای آسیب خاصه زنان و کودکان وجود دارد مختص مردم نیست، مسئولین و متولیان حوزه آسیبهای اجتماعی نیز واجد همین نوع نگاه هستند. به عنوان مثال در یکی از جلساتی که با مسئولین داشتیم در خصوص آموزش موسیقی به کودکان و نوجوانان دچار آسیب و بهبود یافته صحبت کردیم، یکی از مسئولین عالی رتبه با لحن بسیار بدی در پاسخ من گفت منقل و وافور را از اینها گرفتهایم و حالا تنبور و ساز دستشان بدهیم؟! شما تصور کنید این افراد با چنین تفکراتی برای حوزه اعتیاد تصمیم گیری میکنند.
در مورد زنان و اداره شلترهای زنانه وضعیت بسیار بدتر است. من و همکارانم در طول این سالها مورد انواع تهمتها و تحقیرهای جنسیتی بوده و هستیم، بسیاری از مسئولین و مردم به شلترهای ما به چشم خانه فساد و به ما به عنوان اداره کنندگان این اماکن نگاه میکنند. مورد داشتهام که ناظر آمده درِ موسسه ما را کوبیده و با لحن بسیار توهین آمیزی گفته «باز کن در این فلان جا رو» این الفاظ و این رویکرد بهشدت مرا آزار میدهد، زنانی که تحت حمایت ما هستند زندگی مشقت باری دارند و مدام مورد انواع سوءاستفادهها و آزارهای جنسی قرار میگیرند، هدف ما کاستن از حجم آزارهایی است که زنان کارتن خواب و دچار اعتیاد متحمل میشوند، اینکه از طرف مسئولین و جامعه اینطور بیرحمانه قضاوت شویم؛ آزار دهنده است.»
از ترس جان!
سپیده علیزاده در ادامه به ضرورت وجود شلترهای زنان و خانههای امن اشاره کرد و گفت: «بی توجهی به آسیبهایی که متوجه زنان است، مسالهای است که کل جامعه را متاثر میکند بنابراین اگر شلترها و خانههای امن بیشتری وجود داشته باشد، دختران و زنان بیشتری پذیرش شده و از آسیبهایی، چون خشونت خانگی در امان میمانند. شرایط جامعه تاثیر زیادی بر تعداد مراجعین ما به ویژه در خصوص دختران فراری دارد. به عنوان مثال بعد از جریان رومینا، تعداد دخترانی که از ترس کشته شدن توسط اعضای خانواده فرار کرده بودند به مرکز ما بیشتر شد. به عنوان مثال دختری به مرکز من مراجعه کرد که در سن ۱۴ سالگی تحت فشار ازدواج کرده و وقتی ۱۷ سال داشت از روستا به تهران فرار کرده بود. شوهر، پدر و طایفهاش با قمه و قداره جلو مرکز بست نشسته بودند که او را بکشند، وقتی از کلانتری کمک خواستم در جوابم گفتند وقتی که شوهر و پدرش هستند ما کاری از دستمان برنمیآید! در نهایت از ۱۲۳ کمک خواستم.
دخترانی که برای نجات جانشان فرار میکنند، پایشان که به تهران میرسد قبل از اینکه جایی مثل مرکز ما را پیدا کنند، بارها مورد تعرض و تجاوز قرار میگیرند. واقعیت این است که بسیاری از مواقع حس میکنم در انجام فعالیتهایم و در مواجهه با این حجم از آسیب در حوزه زنان چقدر تنها هستم. وقتی هم که از این دشواریها حرف میزنیم متهم میشویم به حاشیه سازی؛ به ما میگویند که اگر خیر هستید بیصدا کارتان را انجام دهید، من بارها گفتهام که خیر نیستم، کار من تخصصی است. این برخوردها باعث میشود زنان اندکی که در این حوزه فعال هستند، یا فعالیتشان را کم کنند یا بدون سروصدا کار کنند.»