پدیده آسیبهای اجتماعی یکی از مهمترین موضوعاتی است که اگر از سوی مسئولان مورد توجه و رسیدگی قرار گیرد چرخه تولید آن متوقف خواهد شد.
گروه جامعه خبرگزاری آنا– یاسمین بخشی؛ پاتوق، واژهای که بارها و بارها شنیدهایم و دورهمی و تجمع تصویر مشترکی است که در ذهن از آن تداعی میشود؛ اما وقتی با سپیده علیزاده مدیر گرم خانه شوش برای بازدید از پاتوق همراه میشوی تمامی تصوراتت نقش بر آب میشود.
مبدا حرکتم مشخص بود، گرمخانه زنان وسط پارک شوش اما به مقصدی میرفتم که هیچ تعریف و تصوری از آن نداشتم و سفر کوتاه شبانهام به زیر پوست شهر جایی که فقط تعریفش را شنیده بودم اینگونه آغاز شد .
از شلوغی و ترافیک شوش که خارج میشوی برای رسیدن به محل کورههای آجرپزی یا همان پاتوق که در اراضی بوستان ۱۸۰ هکتاری ایرانیان قرار دارد باید از بزرگراه آزادگانی عبور کنی که در آن ساعت شب و خصوصاً در فصل سرد سال در کنار ماشینهای سنگین دچار وحشت میشوی.
در تمام طول مسیر به سمت محل اسکان افراد بیسرپناه، به انچه برایم تعریف کرده بودند فکرمیکردم مگر میشود در تهران و در کنار گوش ما در این تاریکی و خوف ،بدون سرپناه امن، امکان زندگی و زیستن وجود داشته باشد؟! و هرچه از شهر دورتر میشدم و بیشتر در ظلمات و تاریکی میرفتم از باور حیات در این شرایط دورتر و دورتر میشدم! اما آنچه دیدم با شنیدههایم تفاوت داشت و این تفاوت در عمق فاجعه بود . فاجعهای که زبان و بیان قادر به توصیفش نیست.
به گفته سپیده علیزاده فعال حوزه آسیب های اجتماعی که چند سالی میشود برای ارائه خدمات بهداشتی و حمایتی به این مناطق سرکشی میکند «فضای متروکه کورههای آجرپزیِ بدون فعالیت، شرایطی را برای مخفی شدن معتادان و کارتنخوابها از ترس کمپهای اجباری و گشتهای ۱۳۷ شهرداری فراهم کرده است که در روزهای گرم و سرد سال به آن پناه میبرند»
علیزاده میگوید: بارها در این مکانهای بیدفاع شهری جایی که آسیبدیدها برای محافظت از سرما گونی به دور خود میپیچند و یا برای خوابیدن در آن فرو میروند شاهد بدنهای بیجان و بینفسی بوده است که کسی سراغشان نمیآید و منتظرشان نیست.
حوالی ساعت ۸ شب است؛ سوز سرمای رسوخ کرده در استخوانهایم رهایم نمیکند؛ صدای زوزه سگهای گرسنه که گلهای اطرافمان حلقه زدهاند و پارس میکنند، صدای خرد شدن و خشخش پایپهای شکسته و له شدن سرنگها زیر پاهایم مثل نیروهای ارتش روی مغزم رژه میروند و من هنوز حیرانم!
ظلمات است ؛ انگار نور ماه و ستارهها هم برای روشنی به آنجا نمیرسد و تنها نیمه روشنایی که مسیر ناهموار را برای رسیدن به افراد ته خطی و بیسرپناه نشان میدهد، نور چراغقوههایی است که همراه بردهایم. از دودهای سفید ناشی از سوزاندن پلاستیک و سگ و گربههای مرده که با فاصلههای کم برای گرم کردن روشن کرده بودند از پتوهای پوسیده و لباسهای پاره پاره در کثیفیغلتیده میشود فهمید در این متروکه زندگی جریان دارد!
افراد آسیبدیده و بیخانمان از نور چراغ قوه وحشت دارند
در طول مسیر که با علیزاده همراه هستیم مدام تذکر میدهد نور فلشهای تلفن همراهتان را خاموش کنید؛ اگر احساس ترس کنند متواری میشوند و امشب هم گرسنه میمانند. روی سخنش با من و دوستانی است که هنوز باور نکردهایم در چنین جای سرد و تاریک و ناامن و بیدفاعی عدهای فارغ از دنیا و تمام وابستههایش بهاجبار زندگی میکنند و دلنگران ته خطیها و مادران و کودکانی است که در این مکان آسیب میبینند.
مدتهاست مدیر موسسه نور سپید هدایت چنین مکانهایی را شناسایی کرده و برای خدمترسانی به آنها به همراه مددجویان بهبودیافتهاش به دور از هر ترس و وسواس و وحشتی، شبانه به این مناطق سر میزنند تا این افراد برای یک وعده هم که شده غذای گرم داشته باشند و بتوانند زنان و کودکان را برای استحمام و اسکان در گرمخانه زنان شوش مجاب کند
.
بیگناهانی که ناخواسته در چرخه آسیبهای اجتماعی قرار میگیرند
در طول مسیر ناهمواری که برای علیزاده و تیم همیشه همراهش آشناست با خانمی که مسئولیت آشپزخانه مرکز را به عهدهدارد همکلام میشوم. نامش شهرزاد است و میگوید در یک خانواده آلوده به مواد مخدر متولد شده. پدرش در سن ۱۴ سالگی او را به عقد مردی که ده سال از خودش بزرگتر بوده و ۲ فرزند هم داشته درمیآورد. بهواسطه کتکهایی که میخورد از ناحیه کلیه دچار آسیب میشود و همسر معتادش برای درمان، استعمال مواد مخدر را به او پیشنهاد میدهد و همین میشود شروع آوارگی و کارتنخوابیاش! شروع تجاوز و حقارت و توهین برای ادامه زندگی.
شهرزاد یکی از مددجوهای بهبودیافتهای است که به قول خودش تا ته خط رفته و با کمک علیزاده امروز پاک است و با حمایتهای او مجوز تهیه غذا در آشپزخانه گرمخانه را گرفته و برای سرکشی به محلهای بیدفاع شهری یکی از همراهان ثابت گروه علیزاده است.
شهرزاد میگوید در شبهای زیادی را در چنین مکانهای بیدفاعی در کنار مرد و زن های آسیبدیده گذرانده است و برای تامین مواد روزانه اش دست به هرکاری زده است.
او از شبهای سردی میگوید که برای گرم شدن در گروههای دسته جمعی در کنار سگها خوابیده است. درسرتاسر مسیر علاوه بر وسیلههای مصرف و تزریق مواد مخدر از فضولات انسانی پر شده است .اما اینکه چرا علیزاده بابت این وضعیت از ماعذرخواهی میکند را نمیفهمم!
مدیر گرمخانه شوش میگوید جمعیت ۲۰۰نفری که در این پاتوق زندگی میکنند نه آبی برای آشامیدن دارند و نه سرویس بهداشتی و غالباً ماهها حمام نرفتهاند. و یکی از مهمترین دغدغههای او و تیم همراهش فرستادن این افراد به گرمخانهها برای استحمام است.
بیشتر بخوانید:
«مادر» تنها امید «زنان ته خطی» است/ حصارکشی و کمپ اجباری در کمین زنان آسیبدیده
مدیر گرمخانه شوش در پاسخ به این سؤال که چرا مددجوهای بهبودیافتهاش را در ارائه خدمات به افراد آسیبدیده با خود همراه میکند، میگوید: «پس از سالها کار در این حوزه بخش زیادی از افراد آسیبدیده مرا میشناسند اما برای نزدیک شدن به این افراد و جلب اعتماد آنها باید با افرادی که از جنس خودشان است و روزی گرفتار چنین آسیب و معضلی بوده است همراه شوم و دلیل دیگر هم این است که گروه ندارم و شهرداری در این مورد به من همراهی نمیکند.»
تقریباً به دل بیابان که رسیدیم و بساط توزیع غذا گسترده شد. زنان و مردان آسیبدیده با ظاهری آشفته که ناشی از مصرف مواد و فقر و بیپناهی بود دورمان جمع شدند و برای گرفتن غذا بهدوراز اختلاف و درگیری در صف ایستادند.
جالب اینجا است باوجوداین که میدانستند ممکن است تا روزهای آینده هیچ غذای گرم دیگری برای خوردن نداشته باشند، طلب غذای بیشتر نمیکنند و به سهمشان قانعاند.
هوا سرد است خیلی سرد؛ حرف که میزنیم حرارتی که از دهانمان خارج میشود در ذرات هوا معلق میماند و در طول مسیر صدای پارس و زوزه سگها و خرد شدن سرنگها زیر پا، نقش موسیقی متنِ توضیحات علیزاده و سؤالات ما در خصوص تشریح وضعیت را بازی میکند.
ساعت از ۱۱ گذشته و بدون اینکه متوجه گذر زمان شده باشم در بهت و حیرت فقط میشنوم و میبینم. توزیع غذا و لوازم کاهش آسیب که تمام میشود، در مسیر بازگشت در گوشهای از برهوت آتشی روشن است. نزدیک میشوم. مردی با موهای ژولیده و کمر خمیده و در حال مصرف مواد مخدر دور آتش و زنی نسبتاً جوان در کنارش ایستاده. مددجوهای بهبودیافته که همراهمان هستند سهیلا صدایش میزنند و میگویند چند ماهی میشود که پاک است اما برای اینکه شوهرش تنها نباشد به گرمخانه نمیآید!
از خودش سؤال میکنم «چرا اینجا ماندهای» میگوید «شوهرم اینجاست ترک نمیکند از او بچه دارم نمیتوانم تنهایش بگذارم. بچههایم در بهزیستی نگهداری میشوند و خیلی وقت است آنها را ندیدهام.»
جریان زندگی در لایههای پنهان شهر
چهاردیواری نصفه و نیمهای که با نور شمع روشن میشود و مقابل ورودیاش آویز شکستهای قرار دارد، خانهاش است و روزگار را آنجا میگذراند؛ آویزی که صدایش به قول علیزاده نشان از زندگی دارد.
گیجم از این همه اتفاقی که در شهر میافتد و تنها دلخوشیام حضور سخنگوی شورای شهر تهران است که با خود به همراه آوردهام تا بار مسئولیتهایش را سنگینتر کنم. علیرضا نادعلی عضو شورای شهری که با رأی مردم عهدهدار خدمترسانی شده است برای گفتههایم گوش شنوا دارد و برای دیدن دردهای زیر پوست شهر همراهم شده است. بهتر است بگذرم و نانوشته بماند حس و حال و کلامی که از او دیدم و شنیدم چراکه تا عمل ره طولانی است.
حالا یکی از دغدغههایم شهرزادهایی که است که کاملاً ناخواسته و بهاجبار در این چرخه قرار گرفتهاند، سهیلایی است که حرمت همسر نگه میدارد و در چنین شرایطی رهایش نمیکند، دغدغهام صدای جوان زنان و دختران در صف غذایی است که از شدت مصرف و بیپناهی و فقر و اجبار چهرههایشان پرچروک بود و دهانشان خالی از دندان و بیشباهت با پیرزنهای ۱۰۰ ساله نبودند.
به گفته علیزاده بسیاری از زنان و دختران این سرزمین ناخواسته در چرخه معیوب آسیبهای اجتماعی قرار میگیرند و خود مولد کودکانی از همین جنس میشوند و اگر حمایتی از آنها نشود این چرخه ادامه خواهد داشت و هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود.
بعد از این بازدید و آگاهی مسئولان از این معضل بهعنوان یک خبرنگار پیگیر رسیدگی و حمایت از آسیبدیدههای اجتماعی خواهم بود و امیدوارم این بازدید هم شبیه بازدیدهایی که مسئولان شهری در گذشته داشتند و بیتفاوت از کناران عبور کردند و به فراموشی سپردند نباشد.
آب هم دارید؟ یکی از جمله های دردناک آن شب بود که از دهان مردی کمر شکسته که سنگینی ساختهایش را زانوهایش تحمل میکرد شنیدم؛ آنجا در آن بیغوله که حیات جریان دارد آبی نیست!