گونی ضایعات نبود، آدم داخل اش بود!!!
تمام طول شب تو خانه با پتو خوابیده بودم ولی باز سرد بود، همون شب رفته بودم گشت و اقلام کاهش آسیب و غذا و لباس بین شان پخش کرده بودم، میدونستم قرار است تا صبح تو همون پاتوق بخوابند، صداش تو گوشم بود با یک لحن ماتم زده ای میگفت اینجا یخ نمیزنیم، قندیل میبندیم. شش صبح آماده شدم […]