حسرتی که به اندازه یک قاب بود!
در بازدیدها برای تکمیل پرونده کودکان کار ساکن در محل، آرزوی بچه ها را پرسیده بودم. بعد از چنددهفته از مرکز پرتو سر زده به خانه فرهاد رفتم . در را که باز کرد جیغی از سر شادی کشید و گفت: «خدای من تلوزیون!! ممنون خاله! دیگه میتونم بازیهای پرسپولیس رو ببینم، حتی می تونم گل های مهدی طارمی رو […]