رکنا: در یک لحظه زندگیاش تمام شد. کسی نمی داند که چرا آن موقع روی ریل افتاده بود؛ شاید خمار بوده و شاید هم نشئه. هرچه هست لابد حواسش نبوده که قطار مرگ در حال نزدیک شدن به اوست، آنچه می دانیم این است که او سیاهی قطار را ندیده و ناگهان … . امروز…
سپیده علیزاده-فعال اجتماعی سالمندان بهدلیل ناتوانی و شرایط ویژهای که دارند، در شمار گروههای آسیبپذیر بهحساب میآیند؛ گروههایی که برای بقا نیازمند حمایتاند. پدیده سالمندان کارتنخواب در کنار سالمندآزاری در چند سال اخیر متاثر از عمیقشدن بحران اقتصادی و روند خدماتزدایی دولت از خود، گسترش یافته و به یکی از معضلات اجتماعی بدل شده است….
گزارشی از رشد مراجعه سالمندان کارتنخواب به یکی از مراکز کاهش آسیب زنان و کودکان تهران مرضیه حسینی- خبرنگار شرایط ویژه یک سال و نیم اخیر، از جمله شیوع کرونا و پیامدهای ناشی از آن در کنار تنگناهای اقتصادی، آسیبهای اجتماعی ناشی از فقر را گسترش داده است. بیخانمانی و به دنبال آن کارتنخوابی از…
گاهی دلم بشدت برای خودم تنگ می شود، برای آن دخترک شوخ و شنگ بازیگوشی که روزگاری بیخیال از همه دنیا زندگی می کرد و از روزمرگی هایش لذت میبرد. برای به یاد آوردن خندههای آن دختر، رقص موهایش در باد، صدای تق تق کفشهای پاشنه بلند و شکوفههای گل سرخ روی پیراهنش باید قرنها…
نفسش به شماره افتاده بود و هِن هِن می کرد از بس که چاق بود، بوی تند عرقش زیر دماغم می زد و حالم بهم می خورد، تمام سعیم را کردم که عق نزنم تا تمام شود. تمام شد و تن لش بو گندوش را از رویم برداشت. بدون آنکه به چهره اش نگاه کنم…
داشت زیر زمین زندگی اش را میکرد… یک روز من را صدا کردند بیا که بازدید یکی از اعضای شورای شهر را داریم، تو از معضلات کارتن خواب های این محل برایشان توضیح بده و نشان بده که برای رفع معضلات داریم روی برنامه های کاهش آسیب کار میکنیم.وقت تنگ بود و جمعیت زیاد، تو…
فعالان و کارشناسان حوزههای مختلف در گفتوگو با همشهری از متخصصان و نخبگان عرصههای گوناگون خواستند تا برای انتخابات ششمین دوره شورای شهر تهران ثبتنام کنند ثبتنام از ششمین دوره انتخابات شوراهای شهر شروع شده است و مردم امیدوارند، افراد متخصص به پارلمان شهری وارد شوند. به گزارش همشهری، طی دهههای اخیر، گاهی برنامههایی برای…
یادمه سال نود، هنوز بچه نداشتم، هنگام تحویل سال را با همسرم قرار گذاشته بودیم بریم تو یک پاتوق باشیم. داشتیم لباس مردانه نو تهیه میکردیم، دکتر رضا زاده هم باخبر شد، گفتیم میخواهیم یک حمام عمومی برای دوساعت اجاره کنیم، با ماشین ببریمشون حمام و لباس نو بهشون بدهیم، دکتر، کنار حمام یک رستوران…
وقتی زنده اند یعنی وجود دارند، حق دارند. هنوز نفس میکشید ولی انگار داشت میمرد، میگفت دلم درد میکنه. معتاد بود، خراب بود، داغون بود، همه اش 27 سال سن داشت، به زحمت میشد تو اون تاریکی قیافه سیاهش که با دود سوزوندن پلاستیک کثیف شده بود و دید. ازش پرسیدم مادرت زنده است، تو…
تمام طول شب تو خانه با پتو خوابیده بودم ولی باز سرد بود، همون شب رفته بودم گشت و اقلام کاهش آسیب و غذا و لباس بین شان پخش کرده بودم، میدونستم قرار است تا صبح تو همون پاتوق بخوابند، صداش تو گوشم بود با یک لحن ماتم زده ای میگفت اینجا یخ نمیزنیم، قندیل…